محمد طه
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 13:13 ::  نويسنده : خاله مژگان

یک روز یه آقا خرگوشه

رسید به یه بچه موشه موشه


موشه دوید تو سوراخ



خرگوشه گفت : آخ


وایسا، وایسا، کارت دارم

من خرگوش بی آزارم


بیا از سوراخت بیرون

نمی خوای مهمون


یواش موشه اومد بیرون

یه نگاهی کرد به مهمون

دید که گوشاش درازه

دهنش بازه، بازه


شاید می خواد بخوردم

یا با خودش ببردم


پس می رم پیش مامانم

آنجا می مونم


مادر موشه عاقل بود

زنی با هوش و کامل بود


یه نگاهی کرد به مهمون

گفت ای بچه جون!



این خرگوشه

خیلی خوب و مهربونه


پس برو پیشش سلام کن

بیارش خونه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


سلام من حاصل عشق مامان محدثه و باباایوب هستم که در تاریخ 89/10/7 در بیمارستان ارجمند کرمان متولد شدم و تونستم به این عشق طراوتی دوباره بدم .راستی اسمم محمد طاهاست به وبلاگ من خوش آمدین.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • موس بیسیم شیشه ای

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شخصی و آدرس mtahafirozi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 23
بازدید کل : 9285
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1




داستان روزانه

undefined